arjinarjin، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

آرژين گه رما و تيني ژياني دايه و بابه

بدون عنوان

      امشب مهمون داریم من مشغول شام درست کردنم و آرژین حوصلش سر رفته و از اسباب بازیاش خسته شده  چندتا از ظروف آشپزخونه رو گذاشتم جلوش چند ساعت آرژین با اونا سر گرم بازی بود و منم با آرامش به کارام رسیدم.   ...
28 اسفند 1391

خورشید کوچولوی من

عزیز دلم روز به روز شیرین کاریا و شیطونیات بیشتر می شن و بیشتر به دلم می شینی.  این مدت یاد گرفتی  میگی دادا  دااااااااااااااا  دیااااااااااااااا و بابا   به به  بااااااابم   و کلی  صداهای قشنگ دیگه.  یه چیز جالب اینه که تو هم  به من ابراز محبت می کنی و عشق و حسی که به من داری و قشنگ احساس می کنم. بعضی وقتا چنان صورتتو به صورتم  می چسبونی و ماچم می کنی انگار با زبون خودت داری بهم می گی مامان منم عاشقتم . نمی دونی اون لحظه هاچه حسی دارم .خودم هم نمی تونم توصیفش کنم  پسرم تو نعمت بزرگی هستی که شب و روزهای منو زیبا و زیبا و زیباااااااااااااااااااااااااا کردی تو همه خوشی ه...
27 اسفند 1391

پسرم تو همه کارا به مامانش کمک می کنه حتی آشپزی

قربونت برم وقتی دیدی دارم لپه ها رو پاک می کنم همش اداهای شیرین درمیاوردی تا بذارم تو هم دست بزنی  وقتی سینی رو گذاشتم جلوت چنان ذوق کرده بودی از خوشحالی با دستای کوچکت به پاهات می زدی و به سینی ضربه می زدی و جیغ شادی  همراه با قهقه ساختگی و زیر چشمی منو نگاه کردن فداااااااااااااااااااااااااااات شم همه کارات شیرینن. ...
27 اسفند 1391

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااا... پسرم گفت دا

پسر گلم امروز صبح وقتی پوشکتو عوض می کردم داشتی با خودت حرف می زدی و جیغ میزدی یهو گفتی دااااااااااااااا. زیاد توجه نکردم چون احساس کردم اشتباه شنیدم دوباره نگام کردی و گفتی دا دا. جانم به قربون دا گفتنت. نمی دونی چقدر خوشحالم . قشنگترین کلمه زندگیمو شنیدم. تو منو دا صدا کردی کم کم یاد می گیری کاملشو بگی و دایه صدام کنی خدایااااااااااااااااا چه شود .....   شیرین عسل مامان همیشه به بابایی می گفتم آرژین  واسه ما اینقدر شیرینه یا همه این حسو دارن؟ دیروز من و تو و بابایی رفتیم نمایشگاه مبل اونجا همه نگات می کردن و کسی نمی تونست بی تفاوت از کنارت رد شه . فروشنده ها تا می دیدنت یا بوست می کردن یا لپای خوشکلتو می گرفتن یا با...
8 اسفند 1391

عزیز دلمی

شیرینکم خیلی با نمک و شیطون شدی . قربون شیطونیات برم من . وقتی مشغول کارای خونم  همش دنبالم می گردی و سر و صدا می کنی و تا منو می بینی میام پیشت هیجان زده می شی و دست و پا می زنی و جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ می زنی قربون جیغ قشنگت برم. گاهی با خودت حرف می زنی و کلمات عجیب و غریب می سازی و همیشه آواز می خونی .فدای آواز نازت. تو آوازات همش با جیغ می گی الللللللیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی. وقتی می خوام پوشکتو عوض کنم انگشت پاتو می زاری تو دهنت. وقتی با عروسکت بازی می کنی تا پستونکشو می بینی  عروسک بیچاره رو فراموش می کنی و پستونکشو میذاری تو دهنت و مثلا مزشو امتحان می کنی. پسرم از خدا جون می خ...
5 اسفند 1391